کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید : می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد:
موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسبها:
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت : بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟! همه با ترس و تعجب به هم
نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ! بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من
مسلمانم. جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ! پیرمرد بدنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد
دور شدند ، جوان با اشاره...
ادامه داستان در ادامه مطلب...
موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسبها: